جدول جو
جدول جو

معنی تمام رخ

تمام رخ((تَ. رُ))
نقش یا تصویری که از روبرو باشد، مقابل نیم رخ
تصویری از تمام رخ
تصویر تمام رخ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تمام رخ

تمام رخ

تمام رخ
همه رخ هامرخ نقشی از صورت که از روبرو باشد مقابل نیم رخ
تمام رخ
فرهنگ لغت هوشیار

تمام رس

تمام رس
مقابل نارس. (آنندراج). تمام رسیده. کاملاً رسیده:
تمام رس نبود باده ای که کف دارد
که عیب دار بود گوهری که تف دارد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تمام مرد

تمام مرد
مردی کامل. که همه صفات مردی را دارد: بونصر از آن شگفت ماند و گفت تمام مرد است این مهتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تمام خرد

تمام خرد
دانای کامل. پرخرد. که خردش کامل و بی نقص باشد: و هر مرد که بر این جمله باشد... آن مرد را فاضل و کامل و تمام خرد خواندن رواست. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

تمامیر

تمامیر
جَمعِ واژۀ تُمَّرَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تمره شود
لغت نامه دهخدا