معنی تلالؤ - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تلالؤ
تلالو
- تلالو
- درخشیدن برق، درخشیدن ستاره و افروختن و نورانی بودن، رخسار، درخشش، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تلالا
- تلالا
- رکن تقطیع موسیقی قدیم، صوت خوانندگی آواز. آواز، صوت
فرهنگ لغت هوشیار
تلاله
- تلاله
- از اتباع است، یقال: جأنابالضلاله و التلاله. (منتهی الارب). ضلاله و گمراهی و یا از اتباع ضلاله است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلال شود
لغت نامه دهخدا
تلالو
- تلالو
- برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد