معنی تقادم - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تقادم
تقادم
- تقادم
- دیرینه شدن دیرینگی جمع تقدمه، کهنگی بودن دیرینه شدن، کهنگی دیرینگی، جمع تقادمات
فرهنگ لغت هوشیار
تقادم
- تقادم
- جَمعِ واژۀ تَقْدِمَه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تقدمه شود
لغت نامه دهخدا
تقادم
- تقادم
- دیرینه شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، با یکدیگر برابر ایستادن و مقابل شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا