جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تفاحش

تفاحش

تفاحش
فحش گفتن و آشکار کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت زشت شدن. (دهار). از حد درگذشتن بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزاید در بدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

تفاحی

تفاحی
منسوب است به تفاح که سیب باشد. منسوب به تفاحه و آن نام شخصی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

تفاحه

تفاحه
یکی سیب. (از منتهی الارب). واحد تفاح. (از اقرب الموارد). واحد تفاح یعنی یک سیب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود، سر استخوان فخذ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاحتان شود
لغت نامه دهخدا

متفاحش

متفاحش
فحش دهنده و سخن زشت گوینده. (ناظم الاطباء). فحش گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاحش شود
لغت نامه دهخدا

تفاح

تفاح
سیب، میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
تفاح
فرهنگ فارسی عمید