جدول جو
جدول جو

معنی تسفسط

تسفسط((تَ سَ سُ))
سفسطه کردن، استدلال باطل کردن
تصویری از تسفسط
تصویر تسفسط
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تسفسط

تسفسط

تسفسط
یاوه بافی بیهوده سخنی (بیهوده باطل) سفسطه کردناستدلال باطل کردن
تسفسط
فرهنگ لغت هوشیار

تسفسط

تسفسط
سفسطه. سوفسطایی شدن:
این تسفسط نیست تقلیب خداست
می نماید که حقیقتها کجاست.
مولوی.
پس تسفسط آمد این دعوی جبر
لاجرم بدتر بود زین هر دو گبر.
مولوی.
و رجوع به سفسطه و سوفسطایی شود
لغت نامه دهخدا

تسفطط

تسفطط
احمق شدن، هذیان گفتن، انکار حقایق کردن سوفسطایی کردن
تسفطط
فرهنگ لغت هوشیار

تسفطط

تسفطط
احمق شدن، هذیان گفتن، انکار حقایق کردن، سوفسطایی کردن
تسفطط
فرهنگ فارسی معین

تسفیط

تسفیط
گل اندودن حوض را و اصلاح کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). تشریف واصلاح و گل اندودن حوض. (از اقرب الموارد). تشریف و اصلاح حوض. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

مسفسط

مسفسط
آن که سفسطه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به سفسطه شود
لغت نامه دهخدا

تسفط

تسفط
اندک اندک گرفتن و بر خویشتن چیدن آب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نوشیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). آشامیدن همه آنچه در آوند بود. (ناظم الاطباء) : تسفطت الدنان الخمر، تشربتها. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا