جدول جو
جدول جو

معنی تخت شدن

تخت شدن((~. شُ دَ))
هموار شدن، به غایت نشئه شدن
تصویری از تخت شدن
تصویر تخت شدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تخت شدن

تخت شدن

تخت شدن
هموار و مساوی شدن و در دندانهای اسب علامت پیری است اسب را. رجوع به تخت شود، در افیون و تریاک، کنایه از کمال نشئه مند شدن. (از آنندراج) :
از محتسب نداریم مانند می کشان باک
داریم پادشاهی چون تخت گشت تریاک.
اسماعیل (از آنندراج).
- تخت شدن دماغ، چاق شدن دماغ از نشأه و مطلق رسیدن دماغ. (آنندراج). تخت شدن افیون. (مجموعۀ مترادفات) :
ننوشم تا شراب از عیش دوران بی نصیبم من
دماغم تخت در وقتی که شد اورنگ زیبم من.
قبول (از آنندراج).
چو نیست تخت دماغت سخن مگو تأثیر
که شاه بیت بلند تو باب اورنگ است.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

اخت شدن

اخت شدن
سازگار و دمساز شدن با کسی آرام گرفتن با کسی ماء نوس شدن
اخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار

تخته شدن

تخته شدن
تخته شدن دکان. بسته شدن دکان تعطیل شدن آن. یا تخته شدن یاقوت. مسطح و هموار شدن یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار

لخت شدن

لخت شدن
سست و بیحال شدن، همه لباسها را از تن بیرون کردن برهنه شدن
لخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار