جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تبیره زن

تبیره زن

تبیره زن
طبال و طبل زن. (ناظم الاطباء) :
رعد تبیره زن است برق کمندافکن است
وقت طرب کردن است، می خور کت نوش باد.
منوچهری.
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی بندند محمل.
منوچهری.
تبیره زن از خارش چرم خام
لبیشه درافکند شب را بکام.
نظامی.
رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

تبیره زدن

تبیره زدن
طبل زدن. نواختن کوس و دهل و جز آن:
پذیره شدن را تبیره زدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند.
فردوسی.
تبیره زدندی همی چند جای
جهان را نه سر بود پیدانه پای.
فردوسی.
رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

بیره زن

بیره زن
چیزیست مانند تابه، لیکن از گل سازند و بر آن نان پزند. (برهان). تابۀ گلین که بر آن نان پزند. (از جهانگیری) (از آنندراج) (از رشیدی) :
نشسته جوانمرد اطلس فروش
ز خاکستر بیره زن درع پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

تبیره زنان

تبیره زنان
در حال طبل زدن. در حال نواختن تبیره:
تبیره زنان پیش بردند پیل
برآمد یکی گرد چون کوه نیل.
فردوسی.
تبیره زنان از دو پرده سرای
برفتند با پیل و با کرنای.
فردوسی.
تبیره زنان لشکر آراسته
بدشت آمد و گرد شد خاسته.
اسدی.
تبیره زنان طبل بازی کنند
ببانگ دهل زخمه سازی کنند.
نظامی
لغت نامه دهخدا