حمی نافض. و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض. (منتهی الارب). راجف. (منتهی الارب). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است. (آنندراج). به اضافت ’تب ِ لرزه’ و قطع اضافت ’تب ْلرزه’ هر دو آمده است. (آنندراج) : به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد. عنصری (از آنندراج). چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال. خاقانی. انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر تب لرزۀ تناتتنانا برافکند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 143). تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او هم مرقد مقدس او شد شفای خاک. خاقانی. ز سختی که زد بر سرش گرز را برافتاد تب لرزه البرز را. نظامی. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. چنان زد بتندی بر او گرز را تب ِ لرزه افتاد البرز را. نظامی. زمین از تب ِ لرزه آمد ستوه فروکوفت بر دامنش میخ کوه. سعدی. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجۀ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجۀ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجۀ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجۀ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245) : آفتاب از کفش به تب لرز است کانجم جود فتح باب کند. خاقانی. رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود