معنی تألیف کردن - فرهنگ فارسی معین
معنی تألیف کردن
تألیف کردن((~. کَ دَ))
نوشتن کتاب
تصویر تألیف کردن
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تألیف کردن
تکلیف کردن
تکلیف کردن
بگردن گذاشتن کاری سخت را بعهده کسی گذاشتن، موظف ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تالیف کردن
تالیف کردن
نامه (کتاب) نوشتن، سازواراندن سازوار کردن ساز واری دادن دو چیز را با هم، میان دو تن را الفت دادن، نوشتن کتابی در موضوعی علمی ادبی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تکلیف کردن
تکلیف کردن
فرمان کاری دادن و حکم به اجرای امری کردن و زحمت دادن. (ناظم الاطباء) : شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد که به تحریر این نامه قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 345). هشدار که مقتضای پیری تکلیف کند به گوشه گیری. واله هروی (از آنندراج). رجوع به تکلیف و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تالیف کردن
تالیف کردن
کتاب نوشتن، تدوین کردن، گردآوری کردن، فراهم آوردن، جمع آوری کردن، سازوار کردن، الفت دادن، دمساز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکلیف کردن
تکلیف کردن
به گردن گذاشتن، موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن، اصرار کردن، تاکید کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحلیل کردن
تحلیل کردن
واگشودن باز گشودن باز تاراندن از هم گشادن (چیزی را) تجزیه کردن، فانی کردن (چیزی را) بگذاختن محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.