تارک نشین تارک نشین کسی که بتارک جای دارد. بالانشین. بلندپایه. رفیع. والامقام: زمین را منم تاج تارک نشین ملرزان مرا تا نلرزد زمین. نظامی لغت نامه دهخدا
چابک نشین چابک نشین چالاک. کسی که چابک و سبک نشیند و خیزد. خوش ادا: چنان چابک نشین بود آن دلارام که برجستی برین مقدار ده گام. نظامی (خسرو و شیرین) لغت نامه دهخدا
تاک نشان تاک نشان آنکه درخت انگور می کارد، برای مِثال بودم آن روز در این میکده از دردکشان / که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان (جامی - ۴۰۱) فرهنگ فارسی عمید