تال و مال شدن تال و مال شدن پریشان شدن. پراکنده شدن: شد از بی شبانی رمه تال و مال همه دشت تن بود بی دست و یال. فردوسی. تهمتن به زابلستان است و زال شود کار ایران همه تال و مال. فردوسی. شد تال و مال لشکر صبرم ز جوق شوق تا ابروی تو همچو کمان ِ کشیده است. (مؤلف شرفنامۀ منیری) لغت نامه دهخدا
تارومار شدن تارومار شدن قلع وقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدنمتضاد: پیروز گشتن، ظفر یافتن، پخش وپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدنمتضاد: اجتماع کردن فرهنگ واژه مترادف متضاد