جدول جو
جدول جو

معنی تاج خروس

تاج خروس((خُ))
گیاهی یک ساله با گل های سرخ که بلندی آن به یک متر می رسد و انواع مختلف دارد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تاج خروس

تاج خروس

تاج خروس
تکه گوشت سرخی که روی سر خروس است: خوچ خوچه خود خروج خود خروه، گیاهی است از تیره اسفناجیان که یکساله و دارای گلهای کوچک است. رنگ گلهایش اکثر قرمز و گاهی نیز سبز است. گلها تشکیل سنبله ای را دهند که در بعضی از انواع شبیه تاج خروس است (وجه تسمیه)، کاسه گل دارای 3 تا 5 کاسبرگ رنگین است زلف عروسان عرف الدیک
فرهنگ لغت هوشیار

تاج خروس

تاج خروس
گیاهی یک ساله با برگ های درشت و گل های سرخ رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و یک نوع از آن برگ هایش سرخ رنگ است و گل های ارغوانی دارد
بُستان اَفروز، بوستان اَفروز، چَمَن اَفروز، گُلِ یوسُف، زُلف عَروس، زُلف عَروسان
تاج خروس دم روباهی: در علم زیست شناسی نوعی تاج خروس که دارای گل های دراز و آویزان است
تاج خروس مخملی: در علم زیست شناسی نوعی تاج خروس که گل هایش به هم پیوسته و شبیه تاج خروس است
تاج خروس
فرهنگ فارسی عمید

تاج خروس

تاج خروس
گلی است که برگهای کلفت و قرمز مثل تاج ِ خروس دارد و نام دیگرش بستان افروز و عبهر است. (فرهنگ نظام). گلی است سرخ رنگ که در دیارما (هند) آنرا کلفه گویند. (غیاث اللغات). گل یوسف، گل بستان افروز را گویند که گل تاج خروس باشد و بعضی گل زرد را گفته اند. ضومر، گل بستان افروز است و آنرا تاج خروس هم می گویند، بوئیدن آن عطسه آورد. اماریطن. حوراسفند. طروقون. صریرا. (برهان). دج الامیر. زلایف الملوک. گل حلوا. زلف عروسان، تاج خروس که برگ پای گلهای کوچک آن رنگین و بزرگ میشوند و چون تشکیل سنبله های بزرگ میدهند اقسام آن رابرای زینت میکارند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 275)، تاج خروس عادی، نوعی است از تاج خروس، تاج خروس رشته ای نوعی است از تاج خروس
لغت نامه دهخدا

تاج خروس

تاج خروس
تکۀ گوشت سرخی که روی سر خروس است. (فرهنگ نظام). پاره ای گوشت سرخ، برهنه از پر که بر سر خروس است. گوشت پارۀ سرخ و مضرس که بر فرق خروس برآمده است. خوچ. خوچه. خودخروج. خود خرده. (برهان) :
عرف. تاج خروس. معرفه، تاج خروس. (منتهی الارب). رجوع به تاج شود
لغت نامه دهخدا

تاج فروز

تاج فروز
فروزندۀ تاج. شکوه دهنده خسروان. ارجمند گردانندۀ پادشاهی. مجازاً موجب سربلندی:
خسرو صاحب القران، تاج فروز خسروان
جعفردین به صادقی، حیدر کین بصفدری.
خاقانی (چ عبدالرسولی ص 430)
لغت نامه دهخدا