جدول جو
جدول جو

معنی تابل

تابل((بِ))
چیزهایی که برای خوشبو کردن غذا به کار برند، جمع توابل
تصویری از تابل
تصویر تابل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تابل

تابل

تابل
داروی خوشبو که در غذا بریزند میز ناهارخوری، صفحه، لوح میز ناهارخوری، صفحه، لوح
فرهنگ لغت هوشیار

تابل

تابل
ادویه، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
تابل
فرهنگ فارسی عمید

تابل

تابل
از تبل،
{{اِسم}} دیگ افزار. ج، توابل. (منتهی الارب) (آنندراج). اشیائیست خشک که بوسیلۀ آن اشیاء غذا را خوشبو و معطر میسازند کذا فی بحر الجواهر. (کشاف اصطلاحات الفنون). چیزهای خشک باشد چون دارچین و هیل و زعفران و زیره و فلفل وبیخ جوز و میخک و ابزار آن که بدان طعام را خوشبوی کنند. حوایج. ابزار طعام. بِزر. دیگ افزار: هو (اشترغاز) اصل ینبت بخراسان یطبخ مع اللحم بحسب التابل نبات و قوته قوه الانجدان. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا

ذابل

ذابل
باریک، لاغر، پژمرده پلاسیده، خشک لب پژمرده پلاسیده، لاغر نزار، خشک شده از عطش (لب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار