جدول جو
جدول جو

معنی تاب داشتن

تاب داشتن((تَ))
طاقت داشتن، تحمل داشتن، در رنج بودن، درد داشتن
تصویری از تاب داشتن
تصویر تاب داشتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تاب داشتن

تاب داشتن

تاب داشتن
طاقت داشتن تحمل داشتن، در رنج بودن درد داشتن، یا تاب داشتن چشم کسی. کمی حول (کجی) در چشم او بودن
فرهنگ لغت هوشیار

تاب داشتن

تاب داشتن
پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن
طاقت داشتن، بردباری داشتن
تاب داشتن
فرهنگ فارسی عمید

تاب داشتن

تاب داشتن
طاقت داشتن. تحمل داشتن:
چون بخورد ساتگنی هفت و هشت
با گلویش تاب ندارد رباب.
ناصرخسرو.
اگر سیمرغی اندر دام زلفی
بماند، تاب عصفوری ندارد.
سعدی (طیبات).
، در رنج و درد بودن:
دوش دوراز رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت.
سعدی.
، تاب داشتن چشم کسی، کمی حول در چشم او بودن
لغت نامه دهخدا

تاب داشتن

تاب داشتن
بردبار بودن، تحمل داشتن، طاقت داشتن
متضاد: بی تاب شدن، قوس داشتن، انحنا داشتن، انحراف داشتن، احول بودن، دوبین بودن، لوچ بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

شتاب داشتن

شتاب داشتن
عجله داشتن. تعجیل داشتن:
که بشنیده بد آنکه افراسیاب
به جنگ سیاووش دارد شتاب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

تب داشتن

تب داشتن
مبتلا به تب بودن. گرفتار تب بودن:
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند؟
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردش تب ؟
ناصرخسرو.
رجوع به تب و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

ابا داشتن

ابا داشتن
سر پیچی کردن روی تافتن تن ابا کردن امتناع ورزیدن
ابا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار