پایۀ چراغی از سفال یا از مس و امثال آن که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن ریختندی با فتیله ای از پنبه، پایۀ مسین و برآن چراغی سفالین و درآن چراغ روغن کرچک یا بزرک و پلیته ای که بشب می افروختند، ظرفی که در آن پیه سوزند، (آنندراج)، استوانۀ سفالین یا مسین یا زرین و یا سیمین و غیره که بصورت گل و غیره کردندی و چراغ را که باروغن کرچک و یا بزرک سوختی بالای آن نهادندی، بیسوس (معرب آن است)، پی سوز، چراغدان، چراغ روغنی قدیم و شمعدان پیهی قدیم، (فرهنگ نظام)، پیه دان: چو صد شمعدان چید مجلس فروز برافروخت نرگس دو صد پیه سوز، ملاطغرا
سوزندۀ پی (پیه)، پیه سوز، چراغی که در آن چربی (پیه) و فتیله بکار برند، قسمی چراغ، جنسی از شمع که در آن پیه سوزند: عدوی تو پیوسته دلسوز باد چو پی سوز اندر دلش سوز باد، (از شرفنامه)، رجوع به پیه سوز شود
کسی که پیشه اش پینه کردن کفش های پاره و کهنه است، پاره دوز، لاخه دوز، برای مِثال گر به غریبی رود از شهر خویش / سختی و محنت نبرد پینه دوز (سعدی - ۱۲۱)، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگ با چهار بال که دو بال ضخیم آن بر روی دو بال نازک قرار دارد و از شته های درختان تغذیه می کند، کفش دوز