جدول جو
جدول جو

معنی پیله کردن

پیله کردن((~. کَ دَ))
پافشاری کردن، اذیت کردن
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیله کردن

پیله کردن

پیله کردن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
پیله کردن
فرهنگ فارسی عمید

پیله کردن

پیله کردن
پیله کردن دندان، گوشت بن آن آماس کردن. گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن، (... کرم ابریشم) ،بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش، (... چشم) ، جوش کوچک در پلک برآمدن.
- پیله کردن بکسی، او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات: چرا مثل مستها بمن پیله میکنی
لغت نامه دهخدا

حیله کردن

حیله کردن
چاره کردن، افسون کردن نیرنگ زدن، گریسیدن فریبیدن چاره کردن به دام انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیسه کردن

پیسه کردن
دو رنگ کردنسیاه و سفید کردن ابلق ساختن: عدل تو سایه ایست که خورشید را ز عجر امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشه کردن

پیشه کردن
پیشه کردن کاری را. حرفه خود ساختن آنرا شغل خویش قرار دادن آنرا آن صنعت ورزیدن: چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجازو تبر اره و تیشه کرد. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار

پینه کردن

پینه کردن
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار

پینه کردن

پینه کردن
ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار، پینه بستن
پینه کردن
فرهنگ فارسی عمید