جدول جو
جدول جو

معنی پیش کشیدن

پیش کشیدن((کِ دَ))
مطرح کردن، عنوان کردن
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیش کشیدن

پیش کشیدن

پیش کشیدن
کسی یا چیزی را به سوی خود کشیدن، مطلب یا سخنی را به میان آوردن، پیشکش کردن
پیش کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

پیش کشیدن

پیش کشیدن
بسوی خود کشیدن. نزدیک آوردن. بخود نزدیک کردن. مقابل پس زدن: با دست پس میزد و با پا پیش میکشید. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود، مطرح کردن. عنوان کردن چنانکه مطلبی یا سخنی را، بزیر افکندن چنانکه سر را، برافراختن و آخته داشتن چنانکه سر را:
سران سپه سر کشیدند پیش
که ریزیم در پای تو خون خویش.
نظامی.
، ریشخند کردن. استهزاء کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 38) ، پیش بردن. تقدیم کردن. پیش آوردن. پیشکش کردن:
ولیکن بشرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل پیش.
نظامی.
به اندازۀ دسترسهای خویش
کشیدند بسیار گنجینه پیش.
نظامی.
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش.
نظامی.
نیم جانی که هست پیش کشم
چون بدست من اینقدر باشد.
نبود لایق نثار ولی
کار درویش ما حضر باشد.
(از العراضه)
لغت نامه دهخدا

پیپ کشیدن

پیپ کشیدن
چپق کشیدن. استعمال پیپ، و آن نوعی چپق ظریف خُرد است
لغت نامه دهخدا

تیر کشیدن

تیر کشیدن
درد گرفتن اعضای بدن چنانکه گویی سوزنی درآن فرو میکنند
تیر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار