جدول جو
جدول جو

معنی پیچش

پیچش((چِ))
پیچیدگی، کجی، گره خوردن، از درد به خود پیچیدن
تصویری از پیچش
تصویر پیچش
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیچش

پیچش

پیچش
پیچیدگی گردش انحراف کجیخمیدگی: عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش داند چون صورت حرف لام، گره خوردن کاری ناراست آمدن: یاری که نه راه خود بسیجد از پیچش کار خود بپیچد. (نظامی)، گرد یکدیگر بر آمدن سوران در جنگ کوشش و کشش ظویزش
فرهنگ لغت هوشیار

پیچش

پیچش
پیچ خوردگی، پیچیدگی، پیچ خوردن، در پزشکی اسهال یا حالتی شبیه اسهال که در روده ها پدید آید، دل پیچه، دل پیچا
پیچش
فرهنگ فارسی عمید

پیچش

پیچش
عمل پیچیدن. پیچیدگی. گردش. تابیدگی. انحراف. کجی. گشتگی از سویی. خمیدگی بجانبی: عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش دارند چون صورت حرف لام. (التفهیم).
تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحرتازش تمساح.
مسعودسعد.
غریویدن کوس گردون شکاف
زمین را برافکند پیچش به ناف.
نظامی.
در آن پیچش که زلفش تاب میداد
سرینش ساق را سیماب میداد.
نظامی.
عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست.
مولوی.
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو.
وحشی.
مگر آن زلف پیچشی دارد
که شب و روز بر سر قدم است.
؟
- پیچش کاری، عمل پیچیدن. گره خوردن. ناراست آمدن. انحراف:
یاری که نه راه خود بسیجد
از پیچش کار خود بپیچد.
نظامی.
، آویزش. گرد یکدیگر برآمدن سواران در جنگ و حوادث. کوشش و کشش جنگاور در جنگ:
بزخمش ندیدم چنان پایدار
نه در پیچش و گردش کارزار.
فردوسی.
چو کیخسرو آن پیچش جنگ دید
جهان بر دل خویشتن تنگ دید.
فردوسی.
چنین گفت رستم ز ترکان سوار
ندیدم بدین پیچش کارزار.
فردوسی.
شما گر خرد را نبستید کار
نه من سیرم از پیچش کارزار.
فردوسی.
تهمتن بسختی کمان برگرفت
بدان خستگی پیچش اندر گرفت.
فردوسی.
بدید آن تن و پیچش و خشم اوی
همی آتش افروخت از چشم اوی.
فردوسی.
مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا.
مسعودسعد.
، عمل بخود پیچیدن از دردی یا رنجی:
کزین تخمه پر داغ و رنجیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
فردوسی.
، بیماری شکم. پیچ زدن شکم. اسهال با درد. دل پیچه. سحج. مغص. پیچ. زورپیچ. ذوسنطاریا. شکم روش. پیچاک شکم. سرقدم. بیرون روی. شکم روئه (در تداول مردم قزوین) : اندر روده ها پیچش و باد و قراقر پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لو، پیچش زده. لوی، جساد، پیچش شکم. (منتهی الارب).
پیچش صدا، طنین صوت. انعکاس آواز
لغت نامه دهخدا

پیچش

پیچش
انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش، ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض، دل پیچه، شکم روش، انعکاس، پژواک، طنین، تحریر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیچه

پیچه
قسمی روی بند که از موی یال و دم اسب برنگ سیاه بافند نقاب حجاب (زنان)، عصابه ای که زنان بر پیشانی بندند، پیرایه مرصع که بر سر عروس بند کنند، زهی که آنرا مقراض کرده زنان و پسران صاحب جمال بروی گذارند به جهت زیبایی، گیس عاریه، طره و زلف و کاکل ک
فرهنگ لغت هوشیار

پیچک

پیچک
پیچ کوچک پیچ خرد، سربندزنان مقنعه: و از طرفی بازیگاه دستمال و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچک رقاص گشته، گروهه ریسمان و ابریشم استوانه ای که بدور آن سم یا نخ پیچیده شود بوبین کویل، انگشتری بی نگین که از شاخ و استخوان سازند، گیاهی از تیره پیچکیان که پایا میباشد و دارای گونه های متعدد است و برگهایش سر نیزه یی و دندانه دار است و گلهایش بشکل زنگوله است و بیشتر آبی رنگ و دارای جام 5 قسمتی است. گونه های این گیاه بحد وفور در ایران و آسیای صغیر میروید. شیرابه آن در تداوی بعنوان مسهل استعمال میشده است لوایه حشیشه مهبوله بروچیچکینیلوفر، کتوس، دار دوست -8 عشقه. یا پیچک باغی. نیلوفر باغی. یا پیچک دیواری. مو چسب 0 یا پیچک صحرایی. نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار

پیچا

پیچا
پیچنده پیچان، محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرا رسیده و محیط
پیچا
فرهنگ لغت هوشیار