جدول جو
جدول جو

معنی پی فشردن

پی فشردن((پِ. فِ شُ دَ))
پافشاری، اصرار
تصویری از پی فشردن
تصویر پی فشردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پی فشردن

پی فشردن

پی فشردن
پافشاری کردن، پایداری کردن، پِی فِشُردَن، برای مِثال نشاید در آن داوری پی فشرد / که دعوی نشاید در او پیش برد (نظامی۶ - ۱۰۹۸)
پی فشردن
فرهنگ فارسی عمید

پی فشردن

پی فشردن
ثابت قدم بودن و استوار کردن و استوار شدن قدم. (آنندراج). پی فشاردن. ثبات ورزیدن. پایداری کردن:
یکی شاه گیلان یکی شاه ری
که بفشاردندی گه جنگ پی.
فردوسی.
تنی را که بتوانی از جای برد
بپرخاش او پی چه خواهی فشرد.
نظامی.
بنطع کینه بر چون پی فشردی
درافکن پیل و شه رخ زن که بردی.
نظامی.
نشاید در آن داوری پی فشرد
که دعوی نشاید در او پیش برد.
نظامی.
جهان کام و ناکام خواهی سپرد
بخودکامگی پی چه باید فشرد.
نظامی.
بدادو دهش در جهان پی فشرد
بدین دستبرد از جهان دست برد.
نظامی.
به هرجا که نیروی من پی فشرد
مرا بود پیروزی و دستبرد.
نظامی.
در منزل مهر پی فشردند
وآن نزل که بود پیش بردند.
نظامی.
نه پی در جستجوی کس فشردم
نه جز روی تو کس را سجده بردم.
نظامی.
، قدم نهادن. قدم زدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پای فشردن

پای فشردن
پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: (پافشردی بردی) (حکمت)
فرهنگ لغت هوشیار

پای فشردن

پای فشردن
پا فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
پای فشردن
فرهنگ فارسی عمید

پا فشردن

پا فشردن
پای فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
پا فشردن
فرهنگ فارسی عمید