پی سپردن پی سپردن پایمال کردن. (آنندراج) ، رفتن: چه چاره ست تا این ز من بگذرد پی ام اختر بد مگر نسپرد. فردوسی. به شخّی که کرگس بدو نگذرد برو گور و نخچیر پی نسپرد. فردوسی. کافر کشته بهم برنهی و تابه تبت بسم باره بکافور همی پی سپری. فرخی لغت نامه دهخدا
پی سپرشدن پی سپرشدن پی سپر شدن راهی. محل عبور واقع شدن آن پیموده گشتن: حافظ سر از لحد بدر آرد بپایبوس گر خاک او بپای شما پی سپرشود. (منسوب به حافظ) فرهنگ لغت هوشیار