جدول جو
جدول جو

معنی پهن کردن

پهن کردن((پَ کَ دَ))
وسیع کردن، پهناور ساختن، گستردن
تصویری از پهن کردن
تصویر پهن کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پهن کردن

پهن کردن

پهن کردن
وسیع کردن فراخ ساختن، عریض کردن پهناور ساختن، منبسط کردنگستردن: رو بقبله سفره سفیدی پهنمیکند (هنگام عقد)، مسطح ساختن تسطیح
فرهنگ لغت هوشیار

پهن کردن

پهن کردن
منبسط کردن. گستردن. باز کردن گستردنیها. گسترانیدن فرش و جز آن. فرش کردن، انداختن، چنانکه رختخواب و جز آن. بسط. انفراش. تمهید. گشودن. پهنیدن. اصفاح. (تاج المصادر). تشبیح. (تاج المصادر). فطح. (از منتهی الارب). اعراض. (از منتهی الارب) :
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش.
حافظ.
تصفیح، پهن کردن چیزی. (تاج المصادر). طمل، پهن کردن چیزی یا نان. (منتهی الارب). تعریض، پهن نمودن چیزی. (منتهی الارب) ، تسطیح. (دهار) (زوزنی) ، عریض ساختن چیزی، چون قطعات فلزات از زخم پتک. پخت کردن. (در تداول مردم قزوین). افزودن بر سطح چیزی از هر جانب
لغت نامه دهخدا

پهنا کردن

پهنا کردن
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار

پهن کرده

پهن کرده
گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پَخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
لغت نامه دهخدا

پهنا کردن

پهنا کردن
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن:
زمین آنکه بالاست پهنا کنم
بدان دشت بی آب دریا کنم.
فردوسی.
- پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول:
زمین را ز خون رنگ دیبا کنم
ز بالای بدخواه پهنا کنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

کهن کردن

کهن کردن
پیر کردن:
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن.
ناصرخسرو.
رجوع به کهن شدن شود، فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن:
بر کهن کردن همه نوها
ای برادر موکل است دهور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

هن کردن

هن کردن
راندن ستور با گفتن لفظ هن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا