بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پَخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. فردوسی. - پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول: زمین را ز خون رنگ دیبا کنم ز بالای بدخواه پهنا کنم. فردوسی
پیر کردن: دیر بماندم در این سرای کهن من تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن. ناصرخسرو. رجوع به کهن شدن شود، فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن: بر کهن کردن همه نوها ای برادر موکل است دهور. ناصرخسرو