خوابیدن. (غیاث). دراز کشیدن. (آنندراج) : پهلو منه که یارت پهلوی تو نشسته برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب. مولوی. یار از چاک دلم خاتم دهد عکس نگین مینماید حال دل بر خاک اگر پهلو نهد. وحید. هر که او را خار خار بستر سنجاب نیست میتواند بر دم تیغ بلا پهلو نهد. ملک قمی. بتی کز غایت خوبی زند با مهر و مه پهلو بیک جا کی نهد با عاشقان روسیه پهلو. بابا فغانی. بکنج گلخنم نی بستری باشد نه بالینی چو خاکستر بر اخگر می نهم پیوسته پهلو را. کلیم
غنی کردن. سود رساندن. مدد کسی نمودن. (غیاث). منفعت رسانیدن. (برهان). امداد و عنایت: در پناه عارضت خط ملک خوبی را گرفت دشمن خود را چرا کس اینقدر پهلو دهد. کلیم. در خراباتست هرکس صاحب دست و دلیست خوش سبوی باده پهلویی بمستان داده است. دانش. اهل دنیا کی به والاقدر پهلو میدهند بدقماشان را برنگ آستر رو میدهند. تأثیر. ، نزدیکی نمودن. (برهان) : اکثبک الصید فارمه، یعنی پهلو داد و توانا کرد ترا شکار پس تیر بینداز بر وی. (منتهی الارب) ، دوری کردن. پهلو کردن. کناره گزیدن. رو گردانیدن. (برهان). گریختن و روی برتافتن. (انجمن آرا). اجتناب و احتراز کردن. (انجمن آرا). رجوع به پهلو کردن شود