جدول جو
جدول جو

معنی پهلو زدن

پهلو زدن((~. زَ دَ))
برابری کردن با کسی
تصویری از پهلو زدن
تصویر پهلو زدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پهلو زدن

پهلو زدن

پهلو زدن
پهلو زدن با چیزی یا کسی. برابری کردن با وی پهلو ساییدن مقابله کردن: با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آن کس که بخواری جنگ با خارا کند. (منوچهری) یا با چرخ (آسمان فلک) پهلو زدن، سر به آسمان سودن بسی رفیع و بلند بودن: آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو... (خیام) -2 بسیار بلند مقام و ارجمند بودن
فرهنگ لغت هوشیار

پهلو زدن

پهلو زدن
کنایه از برابری کردن، همسری کردن در قدر و مرتبه، برای مِثال سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲ - ۳۲۵)
پهلو زدن
فرهنگ فارسی عمید

پهلو زدن

پهلو زدن
پهلو زدن با چیزی یا کسی، برابری کردن با کسی. با او دعوی برابری کردن. برابری کردن در مال و قدر و مرتبه. (برهان). پهلو سودن. پهلو ساییدن. مقابلی. مقابلی با او کردن. پهلو رسانیدن: قصری که به آسمان پهلو زدی. (از بلندی). جمالی که با فرشتۀ آسمان پهلو زدی (از زیبائی) :
با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی
ابله آنکس کو بخواری جنگ با خاراکند.
منوچهری.
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته و میگفت که کوکوکوکو.
خیام.
آنکه پهلو همی زند با من
پهلویی را نداند از دامن.
سنائی.
تخت ساز از حرص تا فرمان دهی بر تاج بخش
پشت کن بر آز تا پهلوزنی باپهلوان.
خاقانی.
هر چند لاله صحن چمن را دهد فروغ
پهلو کجازند به بهی با گل طری ؟
مجد همگر.
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری ؟
سپهر با تو چه پهلو زند به غداری ؟
سعدی.
با ژنده پیل پشه چو پهلو همی زند
گر جان بباد بردهد الحق سزای اوست.
ابن یمین.
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد.
حافظ.
ندارد کوتهی در دلربائی زلف از عارض
که مصرع چون رسا افتد بدیوان میزند پهلو.
صائب.
ستاره ای است در گوش آن هلال ابرو
ز روی حسن بخورشید میزند پهلو.
ریاحی.
با تن خاکی ز بس آتش مزاج افتاده ایم
شعله بگذارد اگر پهلو زند بر گردما.
طالب آملی.
ای که با شیر میزنی پهلو
پهلوی خویش را دریده بدان.
شیبانی.
- با (بر) چرخ پهلو زدن، برابری کردن با آسمان (در بلندی و رفعت) :
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو.
خیام.
- پهلو زدن بر کسی، بر او برتر آمدن. بر وی فائق آمدن
لغت نامه دهخدا

پهلو زن

پهلو زن
آنکه پهلو زندمدعی بزرگی و همسری برتری جو پهلو سای: اگر تیر پهلو زنی را بکشت ازو بهتری را قوی کرد پشت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پهلو کردن

پهلو کردن
کناره گرفتن دوری کردن احتراز جستن پرهیز کردن: با اینکه حلال تست باده پهلو کن از آن حرامزاده. (نظامی) یا پهلو کردن خربزه. کوزه کوزه کردنتشرید
فرهنگ لغت هوشیار

پهلو زبان

پهلو زبان
آنکه بزبان پهلوی متکلم است پهلوی زبان، زبان پهلوی: بهرای گنجش چو پدرام کرد به پهلو زبانش هری نام کرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار