جدول جو
جدول جو

معنی پوی

پوی
رفتن به شتاب، در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای پوینده می دهد، راه پوی
تصویری از پوی
تصویر پوی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پوی

پوی

پوی
رفتن بشتاب و نه نرم رفتار متوسط، جمع (نوند شتابنده هنجار جوی چنان شد که بادش نه دریافت پوی) (گرشاسب نامه) -2 در بعضی ترکیبات بجای پوینده آید: چالاک پویراه پوی. توضیح در سگ پوی و گرگ و پوی بمعنی پوینده مانند سگ و مانند گرگ آید
فرهنگ لغت هوشیار

پوی

پوی
پوییدن، پسوند متصل به واژه به معنای پوینده مثلاً راه پوی، گرگ پوی
پوی پوی: پویا پوی، پویه پوی، دوان دوان، برای مِثال نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پوی پوی (فردوسی - ۱/۱۷۶ حاشیه)
پوی
فرهنگ فارسی عمید

پوی

پوی
ریشه فعل از مصدر پوییدن، رفتنی باشد نه بشتاب و نه نرم، رفتار متوسط نه تند و نه آهسته و برخی رفتار تند را گویند، (آنندراج)، تک، عدو، پویه:
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز،
منوچهری،
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک
پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی،
منوچهری (در صفت اسب)،
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن،
منوچهری،
نوند شتابنده هنجارجوی
چنان شد که بادش نه دریافت پوی،
اسدی،
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی
زین پوی پوی حاصل پر رنج و در عنائی،
ناصرخسرو،
رجوع به پوی پوی شود،
این کلمه با کلمات دیگری ترکیب شودو افادۀ معنی خاص کند چون: چالاک پوی:
چوبادند پنهان و چالاک پوی
چو سنگند خاموش و تسبیح گوی،
سعدی،
ترکیب ها:
- راه پوی، سگ پوی، گرگ پوی، رجوع بشعر شاهد منوچهری در فوق شود، شلپوی، پویه پوی، (فردوسی)، رجوع به پویه پوی شود، تکاپوی:
ازین صرف دهر و تکاپوی دوران
غرض چیست آن را که این کرد باور،
ناصرخسرو،
باهمه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی،
سعدی،
سعدی جفانبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل بتکاپوی خوشتر است،
سعدی،
تکاپوی حرم تاکی خیال از طبع بیرون کن
که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد،
سعدی،
،
امر) امر ازپوییدن بمعنی رفتن و خرامیدن
لغت نامه دهخدا

پوی

پوی
یا آپولیا، نام خطه ای از پادشاهی قدیم ناپل شامل ایالات: کاپیتاناته، تراوی لاپور و اوترانتۀ امروزی و در اواسط قرن 11م، اول بصورت یک کنتی و بعداً بشکل یک دوکی دولت مستقل جداگانه ای درآمده و در زمان بنی اغلب بدست اعراب افتاد و در عصر سلطان سلیمان قانونی، از طرف پیاله پاشا ضبط و تخریب شد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پری

پری
فرشته، جن، همزاد، در فرهنگ عوام، موجودی بسیار زیبا نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان می دهد و با جمالش انسان را فریفته خود می کند
پری
فرهنگ نامهای ایرانی