جدول جو
جدول جو

معنی پوسته

پوسته
بیرونی ترین بخش پوست، پوشش اندام های درونی بدن، بخش کوچکی از پوست که یاخته های آن مرده است و از بقیه پوست جدا می شود، پوشش بیرونی دانه
تصویری از پوسته
تصویر پوسته
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پوسته

پوسته

پوسته
پوست کوچک، پوست نازک، هر چیز پوست مانند، هر چیز ریز شبیه پوست، پولک ریز و نازک
پوسته
فرهنگ فارسی عمید

پوسته

پوسته
پوست، پوستک. پوستی نازک. قشاره، شورۀ سر. قطعات کوچک سفید رنگ که در سر آدمی بگاه شوخگنی پدید آید و چون بشانه زنند فروریزد. هبریه. پوسه. رجوع به پوسه شود
لغت نامه دهخدا

پرسته

پرسته
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار