جدول جو
جدول جو

معنی پوست پیراستن

پوست پیراستن((تَ))
دباغی کردن
تصویری از پوست پیراستن
تصویر پوست پیراستن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پوست پیراستن

پوست پیراستن

پوست پیراستن
آش نهادن پوست حیوان دباغی کردندباغت، سخت عذاب دادن سخت شکنجه کردن پوست کند (در اصطلاح امروز)
فرهنگ لغت هوشیار

پوست پیراستن

پوست پیراستن
آش نهادن پوست حیوان. آش نهادن پوست و مهیای جامه کردن. دبغ. دباغ. دباغت. دباغی. سلم. (یا سلم، پیراستن پوست به سَلَم است). (تاج المصادر بیهقی) ، سخت عذاب و شکنجه دادن چنانکه امروز پوست کندن گویند:
پوستینم مکن که از غم و درد
فلکم پوست می بپیراید.
انوری
لغت نامه دهخدا