ستیزه کردن. نبرد کردن. نزاع کردن: هر که با پولاد بازو پنجه کرد ساعد سیمین خود را رنجه کرد. سعدی (گلستان). سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن. سعدی. شاید ای نفس تا دگر نکنی پنجه با ساعدی که سیمین است. سعدی. ، پنجه در زمین فشردن. مجازاً، ثبات قدم نمودن: نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت. نظامی. ، کنایه از قبض کردن و گرفتن باشد
رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مِثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن