جدول جو
جدول جو

معنی پنبه شدن

پنبه شدن((~. شُ دَ))
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن، بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین
تصویری از پنبه شدن
تصویر پنبه شدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پنبه شدن

پنبه شدن

پنبه شدن
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن بهرزه بریدن، بیهوده شدن باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش: (هر چه رشتم پنبه شد)
فرهنگ لغت هوشیار

پنبه شدن

پنبه شدن
نرم و سفید شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن. (برهان قاطع) :
پنبه کنم لشکرشان را چنان
کز تنشان پنبه شود استخوان.
امیرخسرو (از آنندراج).
، از کسی بیموجب بریدن. (برهان قاطع). به هرزه بریدن. (فرهنگ خطی). نرم شدن. (فرهنگ خطی). نرم و هموار شدن. (فرهنگ رشیدی) ، بیهوده شدن. باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش: هرچه رشتیم پنبه شد
لغت نامه دهخدا

پنبه زدن

پنبه زدن
بیرون کردن پنبه از تخم حلاجی کردن پنبه ندف، پر کردن پنبه در چیزی
پنبه زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پنبه زدن

پنبه زدن
بیرون کردن پنبه از تخم. حلاجی کردن پنبه. تندیف. نَدف. حَلج. نَدش. (منتهی الارب) ، پر کردن پنبه در چیزی:
هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ
صبح از عمود مشته کند وز افق کمان.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج).
تفدیک، تفتیک، پنبه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پنچر شدن

پنچر شدن
سوراخ شدن و بیرون آمدن هوای لاستیک چرخ دوچرخه و اتومبیل و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار

پنبه کردن

پنبه کردن
گریختن، گریزانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن، خاموش کردن، دفع و محو کردن، منکر شدن، عاجز گردیدن، عاجز گردانیدن، نرم ساختن، نومید کردن
فرهنگ لغت هوشیار