بیرون کردن پنبه از تخم. حلاجی کردن پنبه. تندیف. نَدف. حَلج. نَدش. (منتهی الارب) ، پر کردن پنبه در چیزی: هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ صبح از عمود مشته کند وز افق کمان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج). تفدیک، تفتیک، پنبه زدن. (منتهی الارب)
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن بهرزه بریدن، بیهوده شدن باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش: (هر چه رشتم پنبه شد)
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن، بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین