جدول جو
جدول جو

معنی پنبه زدن

پنبه زدن((~. زَ دَ))
بیرون کردن پنبه از تخم، پر کردن پنبه در چیزی
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پنبه زدن

پنبه زدن

پنبه زدن
بیرون کردن پنبه از تخم حلاجی کردن پنبه ندف، پر کردن پنبه در چیزی
پنبه زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پنبه زدن

پنبه زدن
بیرون کردن پنبه از تخم. حلاجی کردن پنبه. تندیف. نَدف. حَلج. نَدش. (منتهی الارب) ، پر کردن پنبه در چیزی:
هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ
صبح از عمود مشته کند وز افق کمان.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج).
تفدیک، تفتیک، پنبه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پنبه شدن

پنبه شدن
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن بهرزه بریدن، بیهوده شدن باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش: (هر چه رشتم پنبه شد)
فرهنگ لغت هوشیار

پنجه زدن

پنجه زدن
چنگ زدن، با پنجه کسی را آزردن
با کسی درافتادن، نبرد کردن
پنجه زدن
فرهنگ فارسی عمید

پنجه زدن

پنجه زدن
چنگ زدن، کسی را زخمی کردن، کنایه از درافتادن با کسی، جنگیدن
پنجه زدن
فرهنگ فارسی معین

پنبه شدن

پنبه شدن
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن، بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین
پنبه شدن
فرهنگ فارسی معین