جدول جو
جدول جو

معنی پناه جو

پناه جو
آن که خواستار پناهندگی به یک کشور بیگانه است
تصویری از پناه جو
تصویر پناه جو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پناه جو

کناره جو

کناره جو
کناره گیر، آنکه دوری جوید، برای مِثال با می به کنار جوی می باید بود / وز غصه کناره جوی می باید بود (حافظ - ۱۱۰۹)
کناره جو
فرهنگ فارسی عمید

پناه جای

پناه جای
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
پناه جای
فرهنگ فارسی عمید

پناه جای

پناه جای
پناه گاه. جای استوار. ملجاء. مأمن. ملاذ. مِلوذَه. حرز. شنصیر. مناص. مجعم. وَزَر. محجاء. ضبع. مَلحَص. سِحن. ملاز. مَثمل. مفازه. مَلحج. لجاء. ملیز. مَعقِل. مفزع. مفزعه. مَأوی. مأواه. عوذ. عواذ. عیاذ. معاذ. مَعکد. مُعتصر. وَعْل. وَغل. قلعه، پناه جای بر کوه که ازدشمن نگاهدارد. (منتهی الارب) ، بست
لغت نامه دهخدا

پناه جان

پناه جان
تقیه باشد. (حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله) :
گفت ترسایان پناه جان کنند
دین خود رااز ملک پنهان کنند.
مولوی
لغت نامه دهخدا

کناره جو

کناره جو
کناره جوی. کناره جوینده. گوشه گیر. که دوری گزیند:
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم.
خاقانی.
بامی به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا