جدول جو
جدول جو

معنی پل شکستن

پل شکستن((پُ. شِ کَ تَ))
کنایه از بی بهره گردانیدن
تصویری از پل شکستن
تصویر پل شکستن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پل شکستن

پل شکستن

پل شکستن
خراب کردن پل. یا پل شکستن بر. محروم ماندن بی نصیب شدن، بی بهره گردانیدن: (دشمنان از داغ هجرش رسته اند پل همه بر دوستان خواهد شکست) (خاقانی)، غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پر شکستن

پر شکستن
شکستن بال و پر مرغ، با هم جمع کردن مرغ پر را برای پریدن
پر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار

دل شکستن

دل شکستن
رنجاندن. آزرده کردن. با ستمی یا سخنی یا عمل زشتی قلب کسی را متأثر و رنجیده ساختن. (فرهنگ عوام). تعبی را برای کسی سبب شدن:
سگالید هر کار وزآن پس کنید
دل مردم کم سخن مشکنید.
فردوسی.
شکستی کزو خون به خارا رسید
هم از دل شکستن به دارا رسید.
نظامی.
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مروت
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی.
سعدی.
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی.
سعدی.
گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم
می شنوم که دمبدم پیش دل شکسته ای.
سعدی.
مشکن دلم که حقۀ راز نهان تست
ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد.
سعدی.
تاتوانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد.
؟ (از امثال وحکم دهخدا).
، ترسانیدن. بوحشت انداختن. سبب اضطراب و دلهره گشتن. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
ژغژغ دندان او دل می شکست
جان شیران سیه می شد ز دست.
مولوی.
، از امیدی مأیوس کردن. ناامید کردن. مأیوس کردن
لغت نامه دهخدا

پشت شکستن

پشت شکستن
نهایت درجه متاثر شدن (در غمی یا در پیش آمدی)، نا امید و دل شکسته کردن ضعیف و ناتوان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار