چیزی باشد که آنرا پرپشم کنند و مابین پشت ستور و تنگ بار گذارند. (برهان قاطع). خوی گیر. زین یا جل شتر که پالان بر زبر آن نهند. بَردَعَه. (منتهی الارب). بَرذَعَه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). حِلس. (دستوراللغه). اِکاف. وکافه. قرطان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قُرطاط. (نصاب) (منتهی الارب). قِرطاط. وَلیّه. (منتهی الارب) : کفش عیسی مدوز از اطلس خر او را مساز پشم آگند. سنائی. تا چنو خر ز بهر پشماکند ببرد گاو لوت نقل و شراب. سوزنی. سیه گلیم خری ژنده جل و پشماکند که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو. سوزنی. هم سگان را قلاده زرین است هم خران را خز است پشماگند. خاقانی. که بجان آمدم ز محنت و رنج داغ بیطار و بار پشم آکند. سعدی. بردعی، پشماکندفروش. (تفلیسی) ، پالان الاغ. (برهان قاطع). پالان چهارپایان