اشک ریختن اشک ریختن گریستن. اشک باریدن. بسیار گریستن. اشک چکیدن. اشک افشاندن. و رجوع به مصادر فوق شود. سفک. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اذراء. (تاج المصادر). اِعسام. (منتهی الارب) : تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند. سعدی (بدایع). لغت نامه دهخدا
کرم ریختن کرم ریختن حسد ورزیدن. ابراز حسد با اطواری کردن. (یادداشت مؤلف) ، کاری را به قصد آزار کسی انجام دادن. وررفتن. رجوع به کرمکشی و کرمکی شود لغت نامه دهخدا
شمع ریختن شمع ریختن ساختن شمع. (از آنندراج) : چشم مخمور ترا تا دیده نرگس از قلم شمع می ریزد که بر بالین بیمار آورد. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به شمعریز شود لغت نامه دهخدا
درم ریختن درم ریختن ریختن درم. افشاندن درم، نور افشاندن. نور پاشیدن. - درم ریختن ماه، نور افشانی کردن ماه: ماه در آب چون درم ریزد هر کجا ماهیی است بگریزد. نظامی لغت نامه دهخدا
پر ریختن پر ریختن پر افکندن: (آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد ک)، مجرد گردیدن از علایق فرهنگ لغت هوشیار