جدول جو
جدول جو

معنی پشک انداختن

پشک انداختن((~. اَ تَ))
قرعه کشیدن، قرعه کشی
تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پشک انداختن

پشک انداختن

پشک انداختن
فضله افکندن گوسفند و بز و مانند آن، قرعه کشیدن با انگشت قرعه افکندن اقتراع
فرهنگ لغت هوشیار

پشک انداختن

پشک انداختن
قرعه زدن. قرعه کشیدن. مقارعه. قرعه افکندن. اقتراع. استهام، فضله افکندن گوسفند و بز و آهو و اشتر و خر و جز آن
لغت نامه دهخدا

چشم انداختن

چشم انداختن
چشم بنه (بر در) چیزی. نگاه کردن به... نظر کردن در
چشم انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پشته انداختن

پشته انداختن
فرو ریختن قسمتهایی از سقف و دیوار قنات واریز کردن قنات
پشته انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیش انداختن

پیش انداختن
تقدم دادن جلو انداختن مقدم داشتن: مردم او را پیش انداختند و از پی او روان شدند، زودتر از موعد مقرر داشتن (چنانکه بیمار نوبت تب را وزن روزها قاعدگی را)
فرهنگ لغت هوشیار

پیچ انداختن

پیچ انداختن
به پیچش داشتن گره انداختن، پیچش در شکم ایجاد کردن بدل پیچه انداختن: این حب ملین دل مرا پیچ انداخت
فرهنگ لغت هوشیار

خاک انداختن

خاک انداختن
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود:
گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر
گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان.
سیفی بدیعی (از آنندراج).
خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز
نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

چشم انداختن

چشم انداختن
تماشا کردن. (مجموعۀ مترادفات). چشم افکندن. نظر کردن. نگاه کردن. رجوع به چشم افکندن شود.
- ازچشم انداختن کسی یا چیزی را، کنایه از بی اعتبار کردن آن کس یا آن چیز را در نظر بینندگان. از چشم افکندن.
- چشم انداختن بر چیزی یا در چیزی، نگریستن ونگاه کردن بر چیزی یا در چیزی. (آنندراج).
- چشم انداختن به چیزی، کنایه از نگاه کردن و نگریستن به چیزی. (آنندراج) :
ندارد توتیای چشم من جز سرمۀ چشمت
شود روشن اگر چشمی به چشم من بیندازی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا