جدول جو
جدول جو

معنی پسرخوانده

پسرخوانده((~. خا دِ))
پسری که زنی یا مردی او را به جای پسر خود گرفته است
تصویری از پسرخوانده
تصویر پسرخوانده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پسرخوانده

پسرخوانده

پسرخوانده
نسبت پسری که مردی یا زنی او را به فرزندی پذیرفته باشد به آن مرد یا زن، پسرگیر
فرهنگ فارسی عمید

پدرخوانده

پدرخوانده
مردی که دیگری او را به پدری قبول کند و پدر خود بداند
پدرخوانده
فرهنگ لغت هوشیار

پدرخوانده

پدرخوانده
که بپدری برداشته باشند. که کسی را به پسری پذیرفته باشد
لغت نامه دهخدا

پس خواندن

پس خواندن
کسی را دعوت بباز گشتن کردن، یا پس خواندن صیغه. (عقد)، فسخ کردن صیغه
فرهنگ لغت هوشیار

پس خواندن

پس خواندن
خواندن کسی را که بازگردد. مراجعت خواستن از کسی. دعوت به بازگشت کردن.
- پس خواندن صیغه، فسخ کردن عقدی. فسخ کردن با عبارات رسمی
لغت نامه دهخدا