افزاری است که بدان زنگ آیینه و تیغ و امثال آن بزدایند و جلا دهند و لفظ لغت نیز بر این معنی دلالت میکند، و آنرا بعربی مصقله خوانند. و بزدائیدن بهمین معنی مصدر این لغت است و بزداغیدن تبدیل غین به الف است و بزدودن نیز مثل همانست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان) (شعوری) (شرفنامۀ منیری) (مجمعالفرس). مصقل. بُزداغ. پزداغ. (برهان) (ناظم الاطباء) (مجمعالفرس) : دهد ضیا بمه آئینۀ رخت کآن را بود زخاطر شاه فلک محل بزداغ. منصور شیرازی (از شرفنامه و صحاح الفرس و آنندراج)
دردناک. المناک. پر از درد و داغ. پر از درد و رنج: کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد شب و روز با پیچش و باد سرد. فردوسی. یکی نامه بنوشت پرداغ و درد دو دیده پر از آب و رخساره زرد. فردوسی. یکی نامه بنوشت پرداغ و درد پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد. فردوسی. سه دیگر که پرداغ دارد جگر پر از خون دل از درد چندان پسر. فردوسی. کنون خیره آهرمن دل گسل ورا از تو کرده است پرداغ دل. فردوسی