جدول جو
جدول جو

معنی پزداغ

پزداغ((پِ))
بزداغ، ابزاری برای زدودن زنگ تیغ یا شمشیر
تصویری از پزداغ
تصویر پزداغ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پزداغ

پزداغ

پزداغ
وسیله ای که با آن زنگ تیغ، شمشیر و مانند آن را پاک کنند
پزداغ
فرهنگ فارسی عمید

بزداغ

بزداغ
افزاری است که بدان رنگ آیینه تیغ و مانند آنرا بزدایند و جلا دهند مصقله
فرهنگ لغت هوشیار

پرداغ

پرداغ
پردردوغم مثلاً دل پرداغ، شخص بسیار اندوهگین و ماتم زده
پرداغ
فرهنگ فارسی عمید

بزداغ

بزداغ
ابزاری که به وسیله آن زنگ آیینه، تیغ و مانند آن را بزدایند
بزداغ
فرهنگ فارسی معین

بزداغ

بزداغ
افزاری است که بدان زنگ آیینه و تیغ و امثال آن بزدایند و جلا دهند و لفظ لغت نیز بر این معنی دلالت میکند، و آنرا بعربی مصقله خوانند. و بزدائیدن بهمین معنی مصدر این لغت است و بزداغیدن تبدیل غین به الف است و بزدودن نیز مثل همانست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان) (شعوری) (شرفنامۀ منیری) (مجمعالفرس). مصقل. بُزداغ. پزداغ. (برهان) (ناظم الاطباء) (مجمعالفرس) :
دهد ضیا بمه آئینۀ رخت کآن را
بود زخاطر شاه فلک محل بزداغ.
منصور شیرازی (از شرفنامه و صحاح الفرس و آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پرداغ

پرداغ
دردناک. المناک. پر از درد و داغ. پر از درد و رنج:
کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی.
سه دیگر که پرداغ دارد جگر
پر از خون دل از درد چندان پسر.
فردوسی.
کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کرده است پرداغ دل.
فردوسی
لغت نامه دهخدا