که اصل و تبار از پری دارد. پری زاد. پری زاده (کنایه از معشوق) : گوری کنیم و باده کشیم و بُویم شاد بوسه دهیم بر دو لبان پری نژاد. رودکی. یاری گُزیدم از همه گیتی پری نژاد زآن شد ز پیش چشم من امروز چون پری. فرخی
پاک گوهر. پاک گهر. اصیل. پاکزاد. نجیب. ممحوض النسب. خالص نسب: پادشاهی گذشت پاک نژاد پادشاهی نشست فرخ زاد گر برفت آن ملک بما بگذاشت پادشاهی کریم و پاک نژاد. فرخی. پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفو نیکودل و ستوده خصال و نکوشیم. فرخی. خواجۀ سید ستوده هنر خواجۀ پاک طبع پاک نژاد. فرخی