معنی پرگستردن پرگستردن((پَ گُ تَ دَ)) بال گشودن، پرگشادن، فروتنی کردن تصویر پرگستردن فرهنگ فارسی معین
برگستردن برگستردن پهن کردن. گستردن. رجوع به گستردن شود، وکیل کردن. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). توکیل. (ترجمان القرآن جرجانی) لغت نامه دهخدا
فروگستردن فروگستردن پهن کردن. بر زمین گستردن: ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها ز بوقلمون به وادی ها فروگسترده بسترها. منوچهری. از آن پس زند شاخ و برگ آورد دهد بار و سایه فروگسترد. اسدی. رجوع به گستردن شود لغت نامه دهخدا
فروستردن فروستردن فروزدودن. پاک کردن. از میان بردن: نه رنگ او تباه کند تربت زمین نه نقش او فروسترد گردش زمان. فرخی. رجوع به ستردن شود لغت نامه دهخدا