جدول جو
جدول جو

معنی پرگاله

پرگاله((پَ لَ))
وصله، پینه، پاره ای از هر چیز
تصویری از پرگاله
تصویر پرگاله
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پرگاله

پرگاله

پرگاله
پاره ای از چیزی، حصه، پاره، لَخت، وصله، پینه، پَژگاله، پَرکاله، برای مِثال ماه تمام است روی دلبرک من / وز دو گل سرخ اندر او پرگاله (رودکی - ۵۲۹)
پرگاله
فرهنگ فارسی عمید

پرگاله

پرگاله
پرکاله. پرغاله. پرگاره. (رشیدی). وصله ای باشد که بر جامه دوزند. (لغت نامۀ اسدی). کژنه. (لغت نامۀ اسدی). وصله در جامه. پینه و وصله که بر جامه دوزند. (برهان). فضله ای که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) :
ماه تمام است روی کودکک من
وز دوگل سرخ اندرو پرگاله.
رودکی.
، پاره ای از هر چیزی. (فرهنگ رشیدی). حصه و پاره و لخت باشد. (برهان). فلقه: الأنقیاب،بِدَ و واشدن بیضه، یعنی دوپرگاله شدن. (مجمل اللغه) ، قرقوس، برآمدنگاه آب گرم پلید گویا پرگالۀ آتش است. (منتهی الارب) :
من آب طلب کردم از این دیدۀ خونبار
او خود همه پرگالۀ خون جگر آورد.
خسرو.
دربار سرشکم همه پرگالۀ خون است.
شیخ علینقی (از فرهنگ رشیدی).
، پارچه ای هست ریسمانی مانند مثقالی. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پرکاله

پرکاله
وصله ای که بر جامه دوزند گژنه پینه وصله پرغاله پرکاله، پاره ای از هر چیز پاره لخت حصه
فرهنگ لغت هوشیار

درگاله

درگاله
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، دَنگاله، دَنگِداله، گُلفَهشَنگ، گُلفَخشَنگ
درگاله
فرهنگ فارسی عمید

پژگاله

پژگاله
پاره ای از چیزی، حصه، پاره، لَخت، وصله، پینه، پَرگاله، پَرکاله
پژگاله
فرهنگ فارسی عمید

پرکاله

پرکاله
پاره ای از چیزی، حصه، پاره، لَخت، وصله، پینه، پَرگاله، پَژگاله
پرکاله
فرهنگ فارسی عمید