جدول جو
جدول جو

معنی پخس

پخس((پَ))
ضعیف شدن، رنجور و غمگین شدن، پژمرده، ناقص
تصویری از پخس
تصویر پخس
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پخس

پخس

پخس
گدازش کاهش بدن، تافتن دل از غم و غصه، گدازش موم و پیه و روغن از حرارت، چروک خورده و پیر شده چون پوست دست و پا در آب گرم یا آفتاب کنجل ترنجیده پژمرده، پژمرده از نیستی و غم، گداخته، مزروع بی آب حاصل آمده، ناقص. عشوه ناز، خرام
فرهنگ لغت هوشیار

پخس

پخس
تخس. (صحاح الفرس). بخس. (رشیدی). کُنجُل. پیر چون بشرۀ دست و پای در آب گرم. ترنجیده. چین چین شده چنانکه پوست از حرارت آفتاب. (برهان). چروک خورده. پژمرده، گداخته. (غیاث اللغات) ، پژمژده بود از نیستی یا از غم. (صحاح الفرس) ، مزروع بی آب حاصل آمده، هرچیز ناقص، عشوه. ناز، خرام. (برهان). معانی فوق برای کلمه پخش در لغت نامه ها ذکر شده است بنا بر عادت قدمای لغت نویسان فارسی که گاهی مشتقی را بجای مصدر آرند و معانی که باید در مصدر ذکر کنند در مشتق بیان کنند. رجوع به پخسیدن و پخش شود
لغت نامه دهخدا