پختن، مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن ، اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
طبخ. پَزش، مقداری از چیزی که در یک بار پزند یا در یک بار دردیگ کنند: یک پخت قهوه. یک پخت فلفل. یک پخت چای. ترکیب ها: -پل و پخت. دست پخت. دم پخت. مغزپخت. نیم پخت. رجوع به ردیف و ردۀ همین کلمات شود. ، طرز و حالت و شکل پختن، لگد. لگد را گویند مطلقاً خواه اسب بر کسی زند و خواه آدمی و حیوانات دیگر. (برهان). تیپا. - پخت کردن، طبخ کردن: این نانوائی پخت نمی کند