پروانه عبور، جواز، بندی که در جوی ها درست کنند تا آب را نگه دارد، کاغذ مقوایی یا مهره فلزی که به جای پول به کار می رفته پته کسی را روی آب انداختن: کنایه از راز کسی را فاش کردن، رسوا کردن
جواز. گذرنامه. بلیط. گذرنامۀ اسب و استر و اشتر و خر و الاغ و مال التجاره و جز آن. جواز مالداران که حاکی از ادای حق راهداری است، بندگونه ای که جاجا در جویهای نشیب دار بندند که هم آب نگاه دارد و هم جوی شسته نشود. - پته اش روی آب افتادن، راز و سرّ او فاش شدن. - پته بستن، بستن بند در جای جای جویهای نشیب دار
آب پز شده، تفاله ی دانه ی انار پس از جوشاندن، انبوه علف.، پارچه ای که درپوش دیگ پیچند تا برنج خوب دم کشد، باقلای آب پز شده، بوته، برگ برگ، هر عدد برگ درخت یا هر چیز دیگر