رستن بال بر اندام طیور. پیدا آمدن بال بر طیور، نمودن. بجلوه درآوردن: گشتم از بالای رضوان منفعل با قدش گو سرو را بالا مده. ظهوری (از آنندراج). ، زیاده از حد نمودن. بیش از حقیقت جلوه دادن. در امری مبالغه کردن. بکاری شاخ و برگ دادن: مرد که برایستاد، نیافت در خود فروگذاشتی، چه چاکران بیستگانی خوار را عادت آن است که چنین کارها را بالا دهند و از عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157) ، تعریف کردن. (آنندراج). - آتش فتنه را بالا دادن، مجازاً دامن زدن. فتنه را تیز کردن: کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد. (سندبادنامه ص 77)
خوی آوردن. عرق کردن. (یادداشت مؤلف) ، عرق کنانیدن، شرمسار کردن. (ناظم الاطباء). خجل گردانیدن. (از آنندراج) : فروزنده گردیم چون گل بمی بر آن کوزه از گل برآریم خوی. نظامی (از آنندراج)
کنایه ازرسوا شدن. (از امثال و حکم دهخدا) ، نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج) ، امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غیر متعارف و غیر معقول بکار میبرند: دروغهایی میگفت که شخص از شنیدنش شاخ برمی آورد