جدول جو
جدول جو

معنی پای برآوردن

پای برآوردن((بَ. وَ دَ))
پایکوبی، رقص
تصویری از پای برآوردن
تصویر پای برآوردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پای برآوردن

پای درآوردن

پای درآوردن
پای برکاب یا اسپ درآوردن. سوار شدن. برنشستن:
بشبرنگ شولک درآورد پای
گرائید با گرز گردی ز جای.
اسدی
لغت نامه دهخدا

شاخ برآوردن

شاخ برآوردن
روییدن شاخ بر سر حیوان، خجالت کشدن شرمزده شدن
شاخ برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار

کار برآوردن

کار برآوردن
انجام دادن کار: (در آن کوشیدیم که هر چه زودتر کار برآوریم و دستوری خواستیم) (مجمل التواریخ و القصص)
کار برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار

نام برآوردن

نام برآوردن
مشهورشدن معروف گشتن: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری بر آرد نام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پشت برآوردن

پشت برآوردن
روی گردانیدن:
بگیرید یکسر ره زردهشت
بسوی بت چین برآرید پشت.
دقیقی
لغت نامه دهخدا

بال برآوردن

بال برآوردن
رستن بال بر اندام طیور. پیدا آمدن بال بر طیور، نمودن. بجلوه درآوردن:
گشتم از بالای رضوان منفعل
با قدش گو سرو را بالا مده.
ظهوری (از آنندراج).
، زیاده از حد نمودن. بیش از حقیقت جلوه دادن. در امری مبالغه کردن. بکاری شاخ و برگ دادن: مرد که برایستاد، نیافت در خود فروگذاشتی، چه چاکران بیستگانی خوار را عادت آن است که چنین کارها را بالا دهند و از عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157) ، تعریف کردن. (آنندراج).
- آتش فتنه را بالا دادن، مجازاً دامن زدن. فتنه را تیز کردن: کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد. (سندبادنامه ص 77)
لغت نامه دهخدا

خوی برآوردن

خوی برآوردن
خوی آوردن. عرق کردن. (یادداشت مؤلف) ، عرق کنانیدن، شرمسار کردن. (ناظم الاطباء). خجل گردانیدن. (از آنندراج) :
فروزنده گردیم چون گل بمی
بر آن کوزه از گل برآریم خوی.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

شاخ برآوردن

شاخ برآوردن
کنایه ازرسوا شدن. (از امثال و حکم دهخدا) ، نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج) ، امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غیر متعارف و غیر معقول بکار میبرند: دروغهایی میگفت که شخص از شنیدنش شاخ برمی آورد
لغت نامه دهخدا