جدول جو
جدول جو

معنی پاک دامن

پاک دامن((مَ))
برخوردار از پاکدامنی، نداشتن وضع یا کیفیت رفتارهای زشت و ننگین
تصویری از پاک دامن
تصویر پاک دامن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پاک دامن

پاک دامن

پاک دامن
نجیب، عفیف، پارسا، پاک جامه، برای مِثال در حقّ من به دُردکشی ظن بد مبر / کآلوده گشت جامه ولی پاک دامنم (حافظ - ۶۸۶)
پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید

پاکدامن

پاکدامن
عفیف. عفیفه. باعفاف. پاک. خشک دامن. پاکجامه:
یکی پاکدامن که آهسته تر
نکوتر بدیدار و شایسته تر.
فردوسی.
زن پاکدامن به پرسنده گفت
که شویست و هم کودک اندر نهفت.
فردوسی.
جوان گفت و آن پاکدامن شنید
ز گفتار او خامشی برگزید.
فردوسی.
سوی کردیه نامه ای بد جدا
که ای پاکدامن زن پارسا.
فردوسی.
پاکدامن چون زید بیچاره ای
اوفتاده تا گریبان در وحل.
سعدی (گلستان).
در حق من بدرد کشی ظن ّ بد مبر
کآلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم.
حافظ.
عیبم بپوش زنهار ای خرقۀ می آلود
کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد.
حافظ.
حافظ بخود نپوشید این خرقۀ می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پاکدامن

پاکدامن
باتقوا، بانجابت، پارسا، پاک جامه، طاهره، طاهر، عفیف، متقی، معصوم، نجیب
متضاد: بی عفاف، ناپاکدامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پاس دادن

پاس دادن
واگذاشت زبانزدی در منگیا (قمار) و ورزش نوبت خود را در قمار بحریف دادن، در بازیهایی مثل والیبال و فوتبال توپ را بهمبازی خود رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار