پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
پاس داشتن در خواب بر دو وجه است: اگر بیند پاس اهل به صلاح می داشت، دلیل است بر منفعت دو جهانی. اگر بیند که در سرای پادشاه پاسبانی می کرد، دلیل که از پادشاه خیر و منفعت یابد. اگر بازرگان این خواب را بیند، در تجارت سود بسیار کند. اگر بیند که پاس اهل صلاح و ورع می داشت، دلیل که از ایشان خیر و منفعت دینی بیند. و پاسبان درخواب دیدن، خداوند قدر و منزلت و ولایت بود و تیمار کارها دارد و مردم دراهتمام او باشند. محمد بن سیرین
پایداری کردن. تاب داشتن در مقاومت. قدرت مقابله داشتن. مصابرت ورزیدن. ثبات ورزیدن. استقامت. مقاومت. استوار بودن. پای فشردن. پافشردن. پافشاری کردن: منوچهر بر میسره جای داشت که با جنگ مردان همی پای داشت. فردوسی. چو دریای سبز اندر آید ز جای ندارد دم آتش تیزپای. فردوسی. چه داری چنین بند وچندین فریب کجا پای داری تو اندر نهیب. فردوسی. چو من با سپاه اندرآیم ز جای همه کشور چین ندارندپای. فردوسی. شهنشاه و رستم بجنبد ز جای شما با تهمتن ندارید پای. فردوسی. نداند این دل غافل که عشق حادثه ایست که کوه آهن با رنج او ندارد پای. فرخی. در عشق تو کس پای ندارد جز من درشوره کسی تخم نکارد جز من با دشمن و با دوست بدت میگویم تا هیچکست دوست ندارد جز من. عنصری. و ترکان بست فرا رسیده بودند بیاری امیرابوجعفر و پای نداشت بوالفتح با ایشان به هزیمت برفت. (تاریخ سیستان). و رسوا شد چه باطل کجا پای حق دارد. (ابن بلخی). تنی چو خارا بایدسری چو سندان سخت که پای دارد با دار و گیر حمله مگر. مسعودسعد. تن خاکی چه پای دارد کو باد جان را دمیده انبانیست. مسعودسعد. سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار پای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری. سوزنی. صفها از یک سو چنان کند که حملۀ دشمن را پای توانند داشتن. (راحهالصدور راوندی). بر سر پل ساری ایستاده بود بسیار شجاعت کرد عاقبت پای نداشت برگردید... بساری آمدو سه روز مقام کرد. (تاریخ طبرستان). و در آنوقت حاکم اتابک اوزبک بود قوت محاربت او را پای نداشت. (جهانگشای جوینی). بسی پای دار ای درخت هنر که هم میوه داری و هم سایه ور. سعدی (بوستان). ای صبر پای دار که پیمان شکست یار. ، مقیم بودن: گاه در حبسها بداری پای گاه در دشتها برآری پر. مسعودسعد