جدول جو
جدول جو

معنی بیمارغنج

بیمارغنج((غَ))
علیل، رنجور، همیشه بیمار، کسی که بیماری او از روی ناز و غمزه باشد
تصویری از بیمارغنج
تصویر بیمارغنج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بیمارغنج

بیمارغنج

بیمارغنج
کسی که غالبا بیمار باشد دردمند علیل، آنکه بیماری وی از روی ناز و غمزه باشد
فرهنگ لغت هوشیار

بیمارغنج

بیمارغنج
کسی که بیشتر اوقات بیمار باشد، دردمند، علیل، رنجور، برای مِثال چو گشت آن پری روی بیمارغنج / ببرید دل زاین سرای سپنج (رودکی - ۵۴۱)، کسی که بیماری او از روی ناز و غمزه باشد
بیمارغنج
فرهنگ فارسی عمید

بیمارغنج

بیمارغنج
بیمارناک. (لغت فرس اسدی). بمعنی بیمارناک و دردمند است یعنی بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. (برهان). کسی را گویند که اکثر اوقات بیمار باشد. (جهانگیری). بیمارناک و دردمند و علیل یعنی کسی که بیشتر اوقات رنجور باشد. (ناظم الاطباء). اما رشیدی نویسد بیماری که از طول بیماری غنج شده باشد یعنی بهم آمده باشد و گردشده و در صراح در تفسیر ممراض که کثیرالمرض باشد بیمارغنج آورده و این لفظ در اصل مرکب است و مؤلف انجمن آرا و به تبع او مؤلف آنندراج چنین نویسند: در برهان بفتح غین آورده و گوید که کسی را گویند که اکثر اوقات بیمار باشد و نیز گفته بیماری او از روی ناز و غمزه باشد آنگاه می افزاید غند بضم غین و غنج بمعنی گردآمده یعنی بیمار که از شدت بیماری و کثرت ناتوانی جمع و گرد و گلوله شده باشد و این لغت مأخوذ از غنچه است. رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود: ممراض (صراح) ، آنکه پیوسته بیمار است. مسقام، علیل المزاج. علیل. (یادداشت مؤلف). احمام، بیمارغنج شدن. (منتهی الارب) :
چو گشت آن پریچهره بیمارغنج
ببرید دل زین سرای سپنج.
رودکی.
، کسی که بیماری او از روی ناز و غمزه باشد. (از برهان)
لغت نامه دهخدا

بیمارگن

بیمارگن
بیمارگین. (یادداشت مؤلف). مسقام. (بحر الجواهر). رجوع به بیمارگین شود
لغت نامه دهخدا

بیمارتن

بیمارتن
تن بیمار. که تن بیمار داشته باشد. رنجورتن. علیل المزاج:
آفتاب اشترسواری بر فلک بیمارتن
در طواف کعبه محرم وار عریان آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا