جدول جو
جدول جو

معنی بیدستر

بیدستر((دَ تَ))
پستانداری از راسته جوندگان که نسبتاً بزرگ است با وزن بیست کیلوگرم و قد هفتادوپنج سانتیمتر، موهای بدنش زیباست و به همین مناسبت شکار می شود. سگ آبی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بیدستر

بیدستر

بیدستر
پستانداری از راسته جوندگا که نسبه بزرگ است و بوزن 2 کیلوگرم میرسد. موهای بدنش زیباست و بهمین مناسب شکار میشود. پاهای خلفیاش پرده دار است و برای شنای حیوان مورد استفاده قرار میگیرد. بادستر بتر و بر بی دست و پا (ی) آنکه دست و پا ندارد، بیعرضه بی کفایت، بی قوت بیزور
فرهنگ لغت هوشیار

بیدستر

بیدستر
سَگِ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گِرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پَهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جندِ بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، قُندُس، بادَستَر، سَمورِ آبی، ویدَستَر، سَقلاب، هَزَد، بیدَست، سَگ لاب
بیدستر
فرهنگ فارسی عمید

بیدستر

بیدستر
مُرَکَّب اَز: بی + دست + ار = اره، بی اره، (فرهنگ فارسی معین)، نام حیوانی است بحری که هم در آب و هم در خشکی زندگانی تواند نمود و خصیۀ او را آش بچگان (خایۀ سگ آبی) گویند و بترکی آن جانور را قندز خوانند. (برهان)، نام حیوانی است شبیه بسگ که خایه های آویخته دارد و بیشتر در آبها متکون شود و گاهی نیز بخشکی آید و در آفتاب بخسبد جمعی بر لب آبها و دریاها در حفره ای کمین کنند چون وی بیرون آید و بخسبد برخیزند و چوبی بر وی زنند وی بیفتد و خصیتین او را بریده ببرند و او را سگ آبی گویند و بترکی قندز نامند و خصیۀ او را بپارسی گند بیدستر خوانند چه گند بمعنی خایه است و عربان گند را به جند معرب کرده اند و آن در دواها بکار رود و در دفع امراض بلغمی و سودائی مفید است. (انجمن آرا) (آنندراج)، حیوانی است بحری که هم در آب و هم در خشکی زندگی کند و سگ آبی نیز گویند و بترکی قندز گویند و گند بیدستر یعنی خصیۀ آن که جند بیدستر معرب آن است. (فرهنگ رشیدی)، یکی از حیوانات پستاندار قاضمه که دو پایش مانند پنجۀ مرغ آبی و دمش صدفی و پهن و افقی و جند که دوائی است ضد تشنج از آن استخراج میشود و آنرا قندز و هرژفدک و هزد نیز گویند. (ناظم الاطباء)، حیوان جونده و پستاندار از تیره کاستوریدای که در اروپا و آمریکای شمالی یافت میشود با پوستی پر پشم و زیبا و بهمین جهت شکار میشود با سری گرد و گوشهایی کوچک و دمی پهن (بدرازی حدود 25 سانتیمتر و عرض حدود 15 سانتیمتر) دارد و پاهای عقب آن پرده دار است و برای شنای حیوان مورد استفاده قرار میگیرد طول بدنش 75 سانتیمتر و وزنش از 20 تا 25 کیلوگرم میباشد، دمش چون سکانی در هنگام شنا و چون تکیه گاهی در هنگام جویدن درخت و چون شلاقی برای صدا درآوردن از آب بمنظور خبر کردن بیدسترهای دیگر در موقع خطر بکار می رود. بیدسترهای آمریکایی از شاخه و گل خانه ای در مدخل رودخانه میسازند که مدخل آن از زیر آب است. اگر عمق آب کم باشد. سدهایی از تنه درخت و گل بنا میکنند. (از فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی)، سگلابی. سگ آبی. بادستر. قسطور. سقلاب. ویدستر. سوفسطیون. سکلاوی. (یادداشت مؤلف)،
- گند بیدستر، جند بیدستر. گند ویدستر. جند بادستر. خایۀ بیدستر. رجوع به گند بیدستر شود
لغت نامه دهخدا

بادستر

بادستر
سَگِ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گِرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پَهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جندِ بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سَگ لاب، بیدَستَر، قُندُس، ویدَستَر، سَقلاب، سَمورِ آبی، بیدَست، هَزَد
بادستر
فرهنگ فارسی عمید

ویدستر

ویدستر
سَگِ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گِرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پَهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جندِ بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سَمورِ آبی، بیدَستَر، سَگ لاب، بادَستَر، قُندُس، هَزَد، بیدَست، سَقلاب
ویدستر
فرهنگ فارسی عمید

بادستر

بادستر
بیدستر. قاسطر. قُضاعه. سَگلابی. سگ آبی. (برهان). بادُستر. (دزی ج 1 ص 47). حیوان آبی که جند رااز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیدستر شود، خانه تابستانی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (سروری). رجوع به بادغد و بادغر شود، جائی که از همه طرف باد بدانجا آید. (ناظم الاطباء). رجوع به بادغر و بادغد و غرد شود
لغت نامه دهخدا

بیدستور

بیدستور
مُرَکَّب اَز: بی + دستور، بیرخصت و بی اجازه. (ناظم الاطباء)، مقابل بدستوری، بدخلق و گستاخ، بیقاعده وبدون پیشرو. (ناظم الاطباء)، و رجوع به دستور شود
لغت نامه دهخدا