جدول جو
جدول جو

معنی بی ناخن

بی ناخن((خُ یا خَ))
بی انصاف، کسی که نفعش به کسی نمی رسد
تصویری از بی ناخن
تصویر بی ناخن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بی ناخن

بی ناخن

بی ناخن
مُرَکَّب اَز: بی + ناخن، که ناخن ندارد. (یادداشت مؤلف) ، خون دیدن. سر شستن. عذر دیدن. عذر شدن. حایض گشتن. (یادداشت مؤلف)، قاعده شدن زن. حیض. محیض. (ترجمان القرآن)، محاض. اقراء. (تاج المصادر بیهقی)، در تداول عامه، گرفتار عادت ماهانه شدن (در مورد زنان) و گاه برای تحقیر یا مسخره کردن مردان به آنان نیز گفته شود. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده) :
در چادر سپهر شود زهره بی نماز
تیغ ترا که دید بوقت برهنگی.
نجیب جرفاذقانی.
، نجس شدن. (از یادداشت مؤلف) : روزی حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه فرمودند که راه گذر مرا خلاب مدارید که قدمهای من بی نماز می شود تا بجهت شما دعا کنم. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا

بی نان

بی نان
مُرَکَّب اَز: بی + نان، که نان و قوت نداشته باشد، بی خوراک، فاقد مادۀ تغذیه، که وسیلۀ تغذیه ندارد:
چو بی نان و بی آب و بی تن شدند
از ایران سوی شهر دشمن شدند،
فردوسی،
، بی مزگی کردن، ننری بخرج دادن، کنایه از بی مزگی کردن، (انجمن آرا) :
بی نمکی چند کنی باده نوش
وز جگرم خواه کباب ای غلام،
عطار
لغت نامه دهخدا

بی نشان

بی نشان
بی علامت، بی اثر، کسی که نام و نشانی از او در دست نیست، گمنام
بی نشان
فرهنگ فارسی عمید