جدول جو
جدول جو

معنی بی دستگاه

بی دستگاه((دَ))
بی سر و سامان، بی سرمایه
تصویری از بی دستگاه
تصویر بی دستگاه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بی دستگاه

با دستگاه

با دستگاه
صاحب جاه و جلال و شکوه، دارای دستگاه، با عظمت
با دستگاه
فرهنگ لغت هوشیار

بیدستگاه

بیدستگاه
مُرَکَّب اَز: بی + دستگاه، بی چیز. فقیر. ناتوان:
وگر وامخواهی بیاید ز راه
درم خواهد از مرد بیدستگاه.
فردوسی.
نبینی که درویش بیدستگاه
بحسرت کند در توانگر نگاه.
سعدی.
رجوع به دستگاه شود، بدبخت. شقی. بیچاره:
دگر گفت بیدستگاه آن بود
که ریزندۀ خون شاهان بود.
فردوسی.
، جاهل. نادان:
یکایک بدادند پیغام شاه
به شیروی بی مغز و بیدستگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

بادستگاه

بادستگاه
دارای دستگاه. صاحب جاه و جلال و شکوه. باعظمت:
شنیدند مردم سخنهای شاه
از آن بی هنر مرد بادستگاه.
فردوسی.
خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای نامداران بادستگاه.
فردوسی.
بدو گفت کاندر جهان بی گناه
کرا دانی ای مرد با دستگاه ؟
فردوسی.
رجوع به با شود
لغت نامه دهخدا

بی دسته

بی دسته
مُرَکَّب اَز: بی + دسته، مقابل دسته دار: کوزۀ بی دسته چو بینی بدو دستش بردار. (یادداشت مؤلف، رجوع به دسته شود
لغت نامه دهخدا