معنی بی خود - فرهنگ فارسی معین
معنی بی خود
- بی خود((خُ))
- بی هوش، بی حال، بی اختیار، بلااراده، شوریده، بیهوده، بی فایده
تصویر بی خود
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بی خود
بی خود
- بی خود
- بی هوش، بی حال، بی اختیار، خارج شده از حالت طبیعی، شوریده، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید